اردیبهشت سال ۹۶ پرواز تهران به اوکراین خاک ایران را بدون یکی از مسافرانش ترک کرد. دانشجوی ۳۷ ساله اهل کرمانشاه که میگوید آمده بود تا در کنار «پدر و مادر سالخوردهای» باشد که داغ از دست دادن یک فرزند را به دل داشتند، مسافر این پرواز بود.
هنوز به پرواز مانده بود که بلندگوهای فرودگاه بینالمللی امام، نامی را صدا زدند و خواستند به اطلاعات فرودگاه مراجعه کند؛ مسعود کیانی.
مسعود کیانی دانشجوی دندانپزشکی تا آن لحظه نمیدانست چه اتفاقی در کمین او نشسته است. آنجا بود که از پروازش جلوگیری کردند و ظرف کمتر از ۲۴ ساعت به زندان اوین منتقل شد.
در اولین بازجویی بود که اتهام سنگینی را پیش روی زندانی شماره ۶۷۴۹ قرار دادند؛ «جاسوسی از طریق همکاری با رژیم متخاصم اسرائیل».
هشت سال از آن روزهایی که ۱۴۳۹ روزش در زندان سپری شد، گذشته است. مسعود کیانی همزمان با آغاز تهاجم روسیه به اوکراین، این کشور را ترک کرد و اکنون در نروژ برای اولین بار از ناگفتههای بازداشت خود با رادیو فردا گفته است.
از او پرسیدم چرا اکنون این سکوت طولانیمدت را شکسته است؟
آقای کیانی میگوید، او ابتدا فکر کرده که بهتر است سکوت کند و چیزی نگوید.
اما بعد از کشته شدن اسماعیل هنیه از رهبران گروه افراطی حماس در تهران که از سوی آمریکا و اتحادیه اروپا گروهی تروریستی شناخته میشود، با خانواده او تماس میگیرند و دربارهاش پرسوجو میکنند و از مادر آقای کیانی میخواهند به فرزندش بگوید که باید به ایران برگردد.
مسعود کیانی میگوید، «سکوتش» را در شرایطی شکسته که «رژیم» کنونی که این زندانی سیاسی پیشین آن را «ملغمهای از خون و چرک و کثافت» مینامد در داخل ایران ضعیف شده است.
دندانپزشک امروز، زندانی سیاسی پیشین که حالا در میانسالی، سکوت دیروزش را «اشتباه» مینامد.
هشتاد روز «فقط بنویس»
بند ۲۴۱ زندان اوین اولین ایستگاه توقف مسعود کیانی بود؛ آنطور که این زندانی سیاسی سابق میگوید، تقریباً چهار ساعت طول کشید تا او با اتهامی که متوجهاش کرده بودند، مواجه شود.
وقتی در برابر علی قناعتکار نشست، بازپرس شعبه یک دادسرای اوین که در بین عموم به دادسرای شهید مقدس معروف است، بدون معطلی به او گفت: «چقدر پول گرفتی؟ چه مدت با افسر موساد ارتباط داشتی؟ سفارت اسرائیل رفتی یا بیرون باهاش قرار گذاشتی؟»
مسعود کیانی میگوید، کاملاً گیج شده بود. او از آنها خواسته بود سند و مدرکی برای اتهاماتش ارائه دهند، اما مقامهای امنیتی به او گفتند، «اینها محرمانه است».
آقای کیانی میگوید در هنگام بازجوییها در بند ۲۰۹ زندان اوین متوجه شد که آنها روی دو سفری که او به آفریقای جنوبی و هند داشت، تأکید میکنند و حساسیتشان روی رابطه کاری او با یکی از اساتید یهودی دانشگاه است که چند مقاله علمی با او نوشته و منتشر کرده است.
بازجوییهایی که یک کلمه پشتبندش بود، «فقط بنویس». گاهی از ساعت ۸:۳۰ صبح شروع میشد و تا پاسی از شب طول میکشید. گاهی به دوبارهنویسی همه آن پرسشهای پیشین میرسید. در سلول انفرادی هم پرسش و پاسخها او را رها نمیکردند، قلم و کاغذ بود و بازجویی که به او میگفت، «بنویس».
بوی ادکلن
زندانی شماره ۶۷۴۹ میگوید او دو بازجو داشت؛ یکی را روزی که برای تلفن زدن به خانوادهاش رو به دیوار ایستاده بود از زیر چشمبند دیده بود، پسری جوان بود. اما دیگری که خودش را «کمالی یا کمیلی» معرفی میکرد، عطر مخصوصی میزد.
مسعود کیانی میگوید: به او گفتم حاج آقا تشریف آوردید، او گفت؛ از کجا فهمیدی من آمدم؟ گفتم؛ «از بوی ادکلنتان».
به گفته این زندانی امنیتی سابق، او از آن روز به بعد دیگر عطر نزد.
مسعود کیانی میگوید: «از بس که واهمه داشت».
وقتی آقای کیانی وسایلش را تحویل گرفت نام این بازجو که در ادبیات وزرات اطلاعات از آنها با عنوان «کارشناس» نام برده میشود، پشت تلفن همراهش با برچسبی که یادشان رفته بود جدا کنند، «ساعدی» نوشته شده بود، که میتوانست نام مستعار دیگر این بازجو باشد.
از مسعود کیانی میپرسم، ولی برخورد خشنی با شما نداشتند؟
او میگوید: «وقتی به تو سیلی میزنند، تشر میزنند، خیلی بهتر است چون یک لحظه است، در نهایت یک هفته- ده روز درد میکشی و تمام میشود. ولی زمانی که تو را از هشت صبح، ۹ صبح روی صندلی میگذارند، رو به دیوار با یک لیوان یکبار مصرف آب و هیچ چیز به شما نمیدهند، فقط میگویند بنویس، نه حق داری سر بلند کنی و نه حق داری سر بچرخانی، یعنی شما را میشکنند».
به گفته مسعود کیانی، او بعد از بازجوییهای بند ۲۰۹ در اثر نشستن و ایستادنهای متمادی پاشنه پای چپش را نمیتوانست زمین بگذارد و تا مدتها لنگان لنگان راه میرفت.
«به بازجویت اعتماد نکن»
مسعود کیانی میگوید در سالن ۱۲ فرصت این را داشت که با دیگر زندانیانی که به اتهامی مشابه بازداشت شده بودند روبهرو شود. امیر سلیمی اقدم، کامران قادری، احمدرضا جلالی و مسعود مصاحب در زمره زندانیان همبند او بودند.
به همین خاطر وقتی ابوالقاسم صلواتی رئیس شعبهٔ ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به او گفت وکیل داری؟ او از فهرست مورد اعتماد قاضی صلواتی یک نام را که از زبان همبندیهایش شنیده بود به زبان آورد؛ دبیر دریابیگی.
ابوالقاسم صلواتی به آقای کیانی گفته بود: «اینها را اگر بگیری، من با آنها مشکلی ندارم».
تجربهٔ دانشجوی پرواز اوکراین نشان میداد که در دادگاه قاضی صلواتی، متهمان یا حکم اعدام میگیرند و یا ده سال زندان؛ احکام هم از دو حالت خارج نبودند یا تأیید میشدند و یا شکسته.
در نهایت، شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر به ریاست قاضی احمد زرگر که جان خود را بر اثر ابتلا به همهگیری کرونا از دست داد، مسعود کیانی را مستحق «آزادی مشروط» دانست.
آقای کیانی روزی را به خاطر میآورد که مستشار دادگاه، حسن بابایی، با دیدن پروندهاش به او گفت: «ماندهام چرا روی پروندهٔ تو حکم دادهاند».
پروندهٔ او همان پروندهای بود که ابتدا علی قناعتکار برایش اتهام «افساد فیالارض» درست کرده بود و کمی بعدتر گفته بود: «دلم برایت میسوزد، میکنمش ده سال».
همان پروندهای که بارها از قاضی پرونده درخواست کرده بود تا پدرش را که در وضعیت جسمانی وخیمی بود پیش از مرگ ببیند و هر بار ابوالقاسم صلواتی با درخواست او مخالفت کرده بود و بالاخره دادیار امنیتی زندان اوین به او گفته بود: «صلواتی فقط یک اسم است، مهم وزارت اطلاعات است».
آقای کیانی روزی را به خاطر میآورد که روی دیوار سلول انفرادی بند ۲۴۱ دلنوشته یک زندانی را خوانده بود: «به بازجویت اعتماد نکن».
اما بازجوهای مسعود کیانی به او میگفتند که میخواهند به او «کمک» کنند و بین او و آنها «قرآن حَکم» است.
با تردید، موضوع این دلنوشته را با بازجویش مطرح کرد، اما بازجو گفت: همه اینها چرتوپرت است.
مسعود کیانی میگوید: بعدها فهمید هرآنچه روی دیوارها نوشته شده، واقعیت است.